تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

نمايشگاه كتاب

    سلام . چند روزه اينجا نمايشگاه كتاب باز شده و من به اميرعلي قول داده بود بريم بيرون و براش  كتاب مي مي ني بخرم . ديروز قرار شد عصر بريم نمايشگاه .وقتي امير علي از خواب بعد از ظهر بيدار شد گفتم بيا حاضر بشيم  با بابايي بريم بيرون . اونم گفت اول يه كم ارايش كنيم بعد بريم مي مي ني بخريم و رفت تا دست و صورتشو بشوره . تمام موهاشو خيس كرده بود .و وقتي من بهش گفتم بيا موهاتو خشك كنم ميگه دو ساعته موهامو شونه كردم و حاضر شدم . (اين حرفو از كجا ياد گرفتي خداميدونه ) . و بعد از كلي رسيدگي به خودش رفتيم دنبال نيلوفر و با هم رفتيم نمايشگاه . وقتي  رسيديم نمايشگاه كتاب انگار اومديم شهر بازي  ميدونست از...
30 آذر 1391

حرفايي ميزني كه ماماني كيف ميكنه

عشق مادر .اميرعلي مادر . وقتي تو هنوز به دنيا نيومده بودي . ويه بچه اي شيطوني ميكرد و اطرافيان ميگفتن شيطونه. مامان و بابايي اون بچه ميگفتن بچه ما زياد شيطون نيست درك نميكردم و ميگفتم چرا دفاع ميكنن و جبهه ميگيرن  . الان كه تو شيطوني ميكني و يكي ميگه شيطونه ميگم نه بچه ام زياد شيطون نيست .  هر بچه اي براي مامان و باباش اونقدر زيادشيرين و عزيزه كه شيطونيها رو نميبينن . پسرم الان تقريبا دو ساله و نيمه هستي . و الان شيرينت ترين دوراني كه داري .چون زبو ن باز كردي . شيرين كه بودي مثل قند الان شيرين زبوني هم ميكني . يه حرفايي ميزني كه من و بابايي دلمون ضعف ميره اينجا چند تاشو برات ميگم تا بعدا ببنيني     ماما...
30 آذر 1391

استفاده بهينه از همه چي

ديروز صبح ما با بابا  جون رفته بوديم بانك براي كار بانكي كه بابا داشت و چون بانك شلوغ بود اميرعلي هم حوصله اش سر رفته بودو كلافه شده بود . به دنبال راه چاره گشت وچون آب نبات من خيلي با هوشه و علاقه مند به نقاشي كشيدن .  اين راه رو براي خودش پيدا كرد(تو عكس مشخصه ) هم از برگه هاي عابر بانك استفاده كرد . هم از وقتش و هم از خودكار بانك .به اين ميگن يه فكر بكر و استفاده بهينه از وقت و تمامي امكانات موجود       هزاران هزار آفرين پسرك باهوش و با ذوق مادر                                  ...
30 آذر 1391

اميرعلي اين يكي و دو روز

                                           عشق مادر يكي و دو روزه خيلي جالب حرف ميزني .   به اكثرا كلمه ها  (ي ) اضافه ميكني مثلا ميخواي بگي آب بخورم ميگي ( آبي  بخورم) . يا قهر كنم (قهري كنم ) . و يا باز كنم (بازي كنم ) .مرتب كنم (مرتبي كنم ).  خلاصه به هر كلمه يه حرف (ي) مي بندي .       يا جمله جالبت اينه گفتي مامان حوصله ام سر ميره يه گودوچو آبي   بخورم (كوچولو آب بخورم ). من نميدوم حوصله سر رفتن چه ربطي به آب خوردن داره . شايدم ...
30 آذر 1391

قطار

                                            سلام . اين عكسها رو تو ايستگاه راه آهن از امير علي انداختم . خدا به شما قسمت كنه عزيز باباجون و بابا بزرگ و عمه جون و عمو حبيب و عمو محرم با قطار ميرفتن مشهد زيارت امام رضا . و امير علي چون عاشق قطاره رفتيم بدرقه . واي اين قدر بازي كرد و اين ور و اون پريد و فقط يه لحظه به بهونه عكس گرفتن اروم يه جا وايستاد . و اون بسته ادامس كه دستشه خاليه و توش ادامس نيست ولي يك ساعتي دست امير علي بود و نميداد بندازم بره . اينقدر ذوق زده بود حواسش نبود و دائم دست...
30 آذر 1391

خجالت زده

سلام  به عمرم امير علي و دوستاي عزيزم . شرمنده روي ماهتون هستم مخصوصا پسر گلم و عشقم ولي خوب بنا به دلايي نبودم ولي مهم اينه كه برگشتم و الان مينويسم . عشق من اين روزا يه كمي شيطون شده به قول معروف راه افتاده و اصلا بازي كردن بلد نبود ياد گرفته .كلا چون زياد بيرون نميرفتيم  و تو خونه با سي دي و كتاب مشغول بود بازي با بچه ها رو نميدونست . مثلا با دينا (دختر خاله سمانه )ميخواست قائم موشك بازي كنه .دينا يكسال از اميرعلي بزرگتره . دينا بهش ميگفت چشم بذار تا قايم بشم اونم دنبال دينا ميرفت و نميذاشت قايم بشه و يا اگه نوبت امير علي بود ميرفت همونجايي كه دينا قبلا قايم شده بود قايم ميشد و ده بار بازي ميكردن و هر ده بار همون يه جا ...
29 آذر 1391

ترس كوچولوي اميرعلي من

  اولين چيزي كه عشقم ازش ترسيد اين بودكه وقتي حدودا يكساله بود براش كتاب شنگول و منگول خريدم و براش خوندم خيلي دوست داشت و خود به خود از اون موقع هي ميگفت آقا گرگه (عشق من هيچوقت گرگه نميگه هميشه ميگه آقا گرگه خيلي مودبه پسرك من )و هر جا ميرفتيم يا صدايي ميشنيد ميگفت آفا گرگه .تا حدي كه چن وقت اون كتاب براش نخوندم . ولي الان ديگه ميدونه آقاگرگه مياد وشنگول و منگول ميخوره . الان از زنبور و سوسك و حشرات ميترسه . همسرم ميگه من باعثش شدم .درسته اونم من باعث شدم من خودم از سوسك و زنيورو مارمولك ميترسم .اولها پسرم ميخواست با مگس كش اونارو بكشه ولي الان حتي مگسم ميبينه ميگه زنبور و ميدوه مياد پيش من  . پيش چه ادم شجاعي مي...
1 آذر 1391

كمكي (كمك كردن)

  روز جمعه گفتم يه كم خونه رو تميزو به قول امير علي مرتبي كنم .امير علي هم گفت منم ميخوام كمكي (كمك )كنم . گفتم باشه كمك كن رفتي جارو برقي رو كشون كشون داري مياري ميگم بذار كمكت كنم اجازه ندادي و با چه مشقتي اوردي تا بكشي . يه 10 دقيقه اي جارو كشيدي بعد آب پاشو خاستي و تمام درو ديوارو اينه و شيشه و مبل و كلا خونه رو تا بخاري  خيس كردي .بعدش دستمال كشي كجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/بطري دلستر رو . پسر مهربونم من اگه بخوام تو كمك نكني به كي بگم و بالخره  ديگه كاري كرد كه عصباني شدم و دعوات كردم و گريه كردي . و وقتي بابا جون ميگفت چي شده ميگي مامانو اذيت كردم منو دعوا كرد .بازم خيلي خوبه ميدوني اذيت كردي . ودر اخر هم يه كار كردي كارستو...
21 آبان 1391

ماجراي يه نقاشي ديگه

    مثل اينكه تازه ماجراي نقاشيهاي اين گل پسري  داره جالب ميشه . هرروز درخواستهاي جديد براي كشيدن نقاشي از من داره . ميگه ماماني  برام ماهي بكش . منم ميگم بر روي چشم . انواع ماهي ريز و درشت و اره ماهي مي كشم . من نقاشيم بدك نيست ولي تعريفيم نداره و چون ما اكثرا از بچگي ماهي رو از نيم رخ ميكشيم پس يه چشم بايد بذاريم ولي وقتي من يه چشم ميذارم امير علي ميگه بايد دو تا چشم باشه و خودش يه چشم ديگه اضافه ميكنه . دنيا رو ميبينيد اين فسقلي از نقاشي من ايراد ميگيره .     اينم عكس نقاشي من و اصلاحات اميرعلي فسقلي روي نقاشي من                   &nb...
20 آبان 1391