تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

حرف جالب

اميرعلي عشق مادر ديروز يه حرفي زدي خيلي ذوق كردم .گفتي ماماني پروانه زيبا هه . من و بابا اين كلمه رو كم استفاده ميكنيم و بيشتر عاميانه ميگيم خوشگله يا قشنگه. هورا عشق من تو ياد گرفتي كه زيبا با خوشگل يه معني دارن .   عزيزم معني كلمه بالا رو ميدونستي حالا يه جمله جالبم بگم كه فكر ميكنم معني اونو نميدوني ولي خيلي شيرين بود وقتي گفتي خيلي خنديدم . نشسته بوديم يه دفعه گفتي ماماني حوصله ام گيجي ميره               ...
20 آبان 1391

حرفها و كار هاي شيرين زبوني

سلام عشق من اين روزا همش برام شيرينه چون تو اين شيريني رو به زندگيم دادي و ميدي . بذار يه كم از حرفات  و كارهاتوبگم. تو خونه ميگي بريم خريد و خووآكي (خواركي)بخريم ميگم چشم ميريم خوآكي ميخريم ا.ينو ميفهمي كه درست نميگي و  چون منم حرف تو رو تكرار ميكنم ميگي تو نگو خوآكي من بگم خوآكي . ميريم بيرون بايد حد امكان قطار سوار بشيم (اتوبوس) عاشق قطاري . ولي هميشه نميشه . وقتي اسم مسير براي نگه داشتن  تاكسي ميگم ميگي من بگم چشم اينم تو بگو . كرايه رو تو بايد بدي به اقاي راننده و بگي بفرماييد .اينم چشم شما حساب كن  . ميدوني مركز شهر كجاست و چون خيلي وقتا ميريم .وقتي ميرسيم به اقاي راننده ميگي ما بغل پياده ميشيم . ...
20 آبان 1391

اين روزا

    سلام دلم تنگ شده بود براي دوست جونيا و نوشتن و شرمنده از روي پسر گلم ولي خب اومدم بازم. چن روزه من و اميرعلي و بابا جون همه با هم سرماخورديم .و من از همه مريض ترم. روز عيد قربان رفتيم خونه عزيز بابا و قرباني كشته بودند وامير علي من قربونش برم حسابي گوشت و جگر خورد . نوش جونت قربونت برم  روز عيد غدير هم رفتيم جشن غدير(از طرف نظام مهندسي باباجون رو با خانواده دعوت كرده بودن) و ما هم رفتيم .بد نبود موسيقي سنتي و مسابقه و خاله صبا و.......ولي زيادبه امير علي  خوش نگذشت چون وسط جشن ميگفت بريم خونه خسته شدم .  ...
20 آبان 1391

امير علي من خودش انتخاب ميكنه

سلام عزيزان . من خيلي خوشحالم چون پسركم اينقدر بزرگ شده كه خودش نظر ميده و انتخاب ميكنه .  چن روز پيش ميخواستيم براش كفش بخريم دوجفت كفش داره ولي پشتش كوتاه اس و اذيتش ميكنه   . من وبا بابا جون و امير علي رفتيم بيرون براي خريد كفش . من مد نظرم كتوني بود به رنگ آبي و يا قرمز  چون هم سبكه و هم راحته. چن تا مغازه رفتيم ولي خوشم نيومد و قرار شد بريم فردا  سر فرصت بيايم و بخريم. وقتي ميخواستيم برگرديدم . عشق من گفت من نمييام  من كفش ندارم اين خرابه و اونم خرابه (منظورش اون يه جفتي كه تو خونه بود) .من كفش سياه ميخوام بريم كفش سياه بخريم . من و باباجون همينطوري بهم نگاه كرديم . ما از هر رنگي حرف زده بوديم غير از سياه . خل...
6 آبان 1391

تخيل بالاي هنرمند باهوش من

  امير علي من  به نقاشي علاقه داره ودوست داره براش نقاشي بكشم . بعضي وقتها شايد باورتون نشه مثلا ميگه شرك بكش يا آقا گرگه يا اره ماهي و............ خوب منم نقاشيم زبد نيست و ميتونم براش بكشم و حوصله شم دارم براش ميكشم .ولي واييييييييييييييي وقتي كه گير ميده شرك ميكشم ميگه بازم شرك بكش  و ده تا ميكشم ميگه بازم بكش .ولي براش ميكشم . خودمم دوست دارم و اينم بگم بعضي  وقتا كلافه ميشم از تكراري كشيدن . البته الان يه كم راحت شدم چون خودش داره نقاشي ميكشه بذاريد براتون تعريف كنم ببينيد تخيلش چقدر بالاست عزيز من اول ميگه دفتر بيار.  ميارمم براش  .  بعد مداد رنگي و مداد تراش ميخواد.مداد رنگي تر...
6 آبان 1391

دو حمام متفاوت

        اين  عكس  پسرك  شيطونك  براي حدودا 8 ماهگي   تو حمومه .ببينيد چقدر كنجكاو نگاه ميكنه به دوش آب و با كمي شيطوني و همزمان ترس .                                                                                                                                  ...
6 آبان 1391

ياد ايام

  پسرم  تمام دارو ندار زندگيم  تو اين پست ميخوام چن تا از عكساي بچگي خودمو با بابايي بذارم . چند روز پيش البوم نگاه ميكردم اين عكسا رو ديدم .وقتي نگاه ميكردم ديدم عمر چقدر زود ميگذره . بايد قدر لحظه لحظه عمر رو دونست . و نميشه به عقب برگشت . وقتي اينا رو ميبينم دوست دارم از لحظه لحظه زندگيت عكس بگيرم و برات نگه دارم تا وقتي بزرگ شدي ببيني و لذت ببري .من دوست داشتم اميرم تپلي بشه مثل بچگي خودم . ولي خوب تنش سلامت باشه .                                                      &nb...
30 مهر 1391

عشق من خيلي نازك دله و من نميدونم خوبه يا بده ؟

  فرشته من خيلي دل نازكه . خيلي احساساتيه . عشق من وقتي اذيت ميكنه و من دعواش ميكنم از اينكه دعواش كردم ناراحت نميشه از اينكه من ناراحت شدم گريه ميكنه و تا وقتي بهش لبخند نزنم اروم نميشه . اين بار وقتي مهمون داشتيم و پشت سر مهمونا گريه ميكرد بره و نذاشتم و ادامه داد و گفت منم با بابايي برم بيرون و من وقتي ميذاشتمش تو ماشين گفتم بچه بدي شدي . گريه اش بدتر شد و به حدي كه بابايش بهم گفت بهش بخند و اشتي كن و باي باي كن و بخند تا اروم بشه . وقتي بهش خنديم ديگه گريه نكرد ولي بيرون همش هق هق ميكرده و دلش پر بوده هنوز . و يا يه روز پسر عموش اونو ميزد و اميرم الهي فداش بشم رفته بود بهش ميگفت قهر نكنيا و اونو بوس ميكردبا گريه . و اگه...
21 مهر 1391

قصه گو

سلام  مثل اينكه قضيه جديه فكر نميكردم پاييز اينقدر روم تاثير بزاره و باروم نميشه اينقدر بي جنبه بوده باشم ولي خوب اين چند روز اصلا حس نوشتن نداشتم و خبر خاصي هم نبود بازم مثل هميشه امير علي و سي دي و امير علي و كتاب . ولي يه چيز جديد ياد گرفته و اون كتاب خوندن و قصه گوييه .      روزي حدودا دو ساعتي امير علي كتاب قصه ميخونه اونم كتاب شنگول و منگول و شخصيت اصلي طبق معمول آقا گر گه اس . اگه بدو نيد چقدر شيرين ميخونه . اول كتاب باز ميكنه خودشو ميچسبونه به من تا مطمئن باشه من گوش ميدم و شروع ميكنه:          هدكي (يكي) بو د و هدكي آقا گرگه بود در ميزنه  ارد ميخره و دستاش...
16 مهر 1391