نمايشگاه كتاب
سلام . چند روزه اينجا نمايشگاه كتاب باز شده و من به اميرعلي قول داده بود بريم بيرون و براش كتاب مي مي ني بخرم . ديروز قرار شد عصر بريم نمايشگاه .وقتي امير علي از خواب بعد از ظهر بيدار شد گفتم بيا حاضر بشيم با بابايي بريم بيرون . اونم گفت اول يه كم ارايش كنيم بعد بريم مي مي ني بخريم و رفت تا دست و صورتشو بشوره . تمام موهاشو خيس كرده بود .و وقتي من بهش گفتم بيا موهاتو خشك كنم ميگه دو ساعته موهامو شونه كردم و حاضر شدم . (اين حرفو از كجا ياد گرفتي خداميدونه ) . و بعد از كلي رسيدگي به خودش رفتيم دنبال نيلوفر و با هم رفتيم نمايشگاه .
وقتي رسيديم نمايشگاه كتاب انگار اومديم شهر بازي ميدونست از ذوقش چيكار كنه. اول از همه رفتيم دنبال كتاب مي مي ني بالاخره پيدا كرديم و تو خيالت راحت شد و بعد غرفه نقاشي رو ديدي و يه بيست دقيقه اي اونجا مشغول بودي و نقاشي ميكشيدي با ابرنگ. به زور اورديمت بيرون و با وعده خريدن ماژيك و دفتر وايت برد كه اونم برات خريديم (و البته اون دفتر به خونه نرسيد توي نمايشگاه گمش كردي ) و وقتي خريد شما تكميل شدو كارت انجام شد .گفتي خسته شدم بريم خونه . و چون بابايي هم كتاب ميخواست ما امديم بيرون و تو محوطه مشغول بازي شدي .بازي كه چه عرض كنم . يه كم مردم خندوندي و رقصيدي .تو محوطه ترانه چرا گذاشته بودن و شاد بود و تو يه قر كمري ريختي . بعدش آش خوردي . و بعدش چن تا وسايل برقي بازي بود اونا رو هم سوار شدي و دست اخر به زور اوردمت پايين و وقتي سوار ماشين ميشديم گفتي فردا دوباره بيايم . و وقتي رسيديم خونه ساعت يك شب خوابيدي . پسرك من خيلي وروجكي انگار نه انگار امروز چقدر بازي كردي .
سري كتابهاي مي مي ني (داستانهاي يه ميمون بازيگوش) يه كتاب اموزشي و تربيتي براي كودكانه و بصورت شعره و امير علي خيلي دوست داره و امير علي خوب تو ذهنش ميمونه و ياد ميگيره .
عكسها تو ادامه مطلب
امير علي تو غرقه نقاشي در نمايشگاه كتاب
اينم نقاشي امير علي
اميرعلي تو محوطه نمايشگاه بعد از كلي رقصيدن
اشتباه نشه اينجا شهر بازي نيست .محوطه نمايشگاه كتاب و اين فسقلي هاهر جا باشه اين وسايل بازي رو پيدا ميكنن و خسته هم نميشن و بايد به زور بردشون خونه
قربونت برم كه تمام دنياي قشنگت فقط تو بازي خلاصه ميشه