بازم يه جمعه ديگه ...خوش بحال امير علي شد
سلام امروز روز جمعه بود . و من و بابايي و ماماني وهمراه هميشگيمون نيلوفر رفتتيم الموت . يه جاي با صفاست. خيلي خوش گذشت وبازي و شيطوني و آب بازي و ......... و ولي ماماني چهار دست لباس عوض كرد . چون دائم ميرفتم تو آب دريا كوچولو (يه جوب آب كو چولو )
عكسا روايت گر هستن
يه آبشار اندازه خودش
تلاش براي كندن يه شاخه درخت
هميشه كه نبايد خنده باشه اينم يه گريه
بقيه عكس ها در ادامه مطالب ببينيد
سنگ افتاده رو انگشتش داره به من نشون ميده
اينم يه قيافه و ژست حسابي و خوشگل اينم عكسي كه شيطنت از سر و گوشش ميباره .ميخواد سنگ به اون بزرگي رو براه پرت كنه تو آب