قصه گو
سلام مثل اينكه قضيه جديه فكر نميكردم پاييز اينقدر روم تاثير بزاره و باروم نميشه اينقدر بي جنبه بوده باشم ولي خوب اين چند روز اصلا حس نوشتن نداشتم و خبر خاصي هم نبود بازم مثل هميشه امير علي و سي دي و امير علي و كتاب . ولي يه چيز جديد ياد گرفته و اون كتاب خوندن و قصه گوييه .
روزي حدودا دو ساعتي امير علي كتاب قصه ميخونه اونم كتاب شنگول و منگول و شخصيت اصلي طبق معمول آقا گر گه اس . اگه بدو نيد چقدر شيرين ميخونه . اول كتاب باز ميكنه خودشو ميچسبونه به من تا مطمئن باشه من گوش ميدم و شروع ميكنه:
هدكي (يكي) بو د و هدكي آقا گرگه بود در ميزنه ارد ميخره و دستاشو و پاهاشو رنگي ميكنه ميگه منم منم مادرتون و اينجا امير علي بلند ميشه و صحنه باز شدن در خونه رو و حمله آقا گرگه رو بازي ميكنه و بعدش شكمشو ميبرن و اقا گرگه ميفته تو اب و خفه ميشه . عزيز من خيلي صحنه هارو ايستاده بازي ميكنه . ولي اين جملاتو ده بار تكرار ميشه . بعدش كتاب شنل قرمزي و مي مي ني رو ميخونه . من عاشق كتاب خوندنتم پسرم . هر چقدرم بخوني من خسته نميشم و هي بوست ميكنم و ميگي بذار قصه بخونم. قربونت بشم پسر قصه گوي من . عزيزم اين روزا تو فقط دو تا گوش شنوا ميخواي تا قصه بگي .