قطار
سلام . اين عكسها رو تو ايستگاه راه آهن از امير علي انداختم . خدا به شما قسمت كنه عزيز باباجون و بابا بزرگ و عمه جون و عمو حبيب و عمو محرم با قطار ميرفتن مشهد زيارت امام رضا . و امير علي چون عاشق قطاره رفتيم بدرقه . واي اين قدر بازي كرد و اين ور و اون پريد و فقط يه لحظه به بهونه عكس گرفتن اروم يه جا وايستاد . و اون بسته ادامس كه دستشه خاليه و توش ادامس نيست ولي يك ساعتي دست امير علي بود و نميداد بندازم بره . اينقدر ذوق زده بود حواسش نبود و دائم دستش بود .
راستي يادم رفت بگم اميرعلي به اتوبوس خط واحد هم قطار ميگه و شما فكر كنيد تابستون تو گرما منو مجبور ميكرد اتوبوس سوار بشم . اونقدر گرم بود كه وسط راه خودشم كلافه ميشد و ميگفت پياده بشيم
اين پست رو پر از قطار كردم براي عشقم كه عاشق قطاره