خجالت زده
سلام به عمرم امير علي و دوستاي عزيزم . شرمنده روي ماهتون هستم مخصوصا پسر گلم و عشقم ولي خوب بنا به دلايي نبودم ولي مهم اينه كه برگشتم و الان مينويسم .
عشق من اين روزا يه كمي شيطون شده به قول معروف راه افتاده و اصلا بازي كردن بلد نبود ياد گرفته .كلا چون زياد بيرون نميرفتيم و تو خونه با سي دي و كتاب مشغول بود بازي با بچه ها رو نميدونست . مثلا با دينا (دختر خاله سمانه )ميخواست قائم موشك بازي كنه .دينا يكسال از اميرعلي بزرگتره . دينا بهش ميگفت چشم بذار تا قايم بشم اونم دنبال دينا ميرفت و نميذاشت قايم بشه و يا اگه نوبت امير علي بود ميرفت همونجايي كه دينا قبلا قايم شده بود قايم ميشد و ده بار بازي ميكردن و هر ده بار همون يه جا قايم ميشدن . بچه ها خيلي شيرينن . قربونشون برم من .
تو ايام محرم هم چون دينا طبل كوچيك داشت اميرعلي هم خواست و براش خريديم و طبل ميزد و ميگفت حيسنگ جان
به خاطر فصل سرما بستني ممنوع شده براش .ولي عزيزمامان براش بستني بخنده (كيم عروسكي )خريده بود . به عزيز گفتم الان كه بستني تموم شده ديگه مغازه ها نميفروشن از كجا خريدي . عزيزم گفت اره تموم شده ولي اين يه دونه از مغازه دور و از اون پشتها خريدم . فردا بيرون بوديم و امير علي گفت بستني ميخوام بهش گفتم مامان بستني الان نيست كه . گفت چرا اون دوردورا و اون پشت ها بريم بخريم .
به اميرعلي ميگم مامان جون بچه ها به بزرگتر از خودشون ميكن شما . مثلا به عزيزجون يا بابا جون يا خاله جون يا عمه جون يه دفعه گفت مامان بچه به بزرگترش ميگه شما .من به عزيز ميگم شما به آ قا گرگه هم بگم شما (عشق منو ميبينيد چقدر مودبه) پسرم به گرگ آقا ميگي كافيه ديگه شما هم بگيم خيلي تحويلش گرفتيما
اين بار هر چي فكر كردم نهار چي بذارم به نتيجه نرسيدم دست به دامن امير علي شدم . گفتم مامان چي بذارم نهار . چي دوست داري . گفت ماماني نهار شام بذار
با امير علي آماده شديم بريم بيرون ميگم مامان زود باش بذار لباس تنت كنم بعد از لباس پوشيدن . ميگه من كه آرايش ندارم .
چن روز مهمون عمه جون بوديم . روز اخري عمه جون ميگه بيا نهار بخور . امير علي سير بود براي اينكه نخوره و دنبال بهونه بود گفت نميخوام غذاي عمه جون بدمزه اس (اخه عشق من روز اخري عوض تشكر از عمه جونه )
الان فصل ترشيه و امير علي عاشق خيار شور و ترشيه البته تند نباشه . و به گل گلم ترشي ميگه مامان من درخت ميخوام .دوست دارما