شيطنت ....
سلام عمرم . دو روزه واقعا اذيتم ميكني .ديروز رفتيم بيرون بحدي اذيت و شيطوني كردي كه غروب منو به گريه انداختي . نميدونم شايد من عادت ندارم به اين حد از شيطوني . بيرون دستتو رو بهم نميدادي . گريه ميكردي و تو خيابون ميدويدي و خلاصه ............ غروب سر درد گرفته بودم از دستت . امروزم بهتر بودي ولي بازم غروب شيطوني كردي .
گفتم مامان اذيت نكن باهات قهر ميشم .
گفتي قهر شو من حرف تو رو گوش نميدم . مامانتم نميشم مامان بابا ميشم . توام مامان من نشو مامان بابا بشو .(اين وسط به نفع بابا شد الكي الكي صاحب دو تا مامان شد ).
خلاصه بعد از كلي جرو بحث كم اوردم . و اولش خودمو زدم به خواب تا تموم كني .ولي اومدي ول نكردي مامان نخواب چشمتو باز كن مامان بابا آب ميخواد وفتي ديدي من بيدار نميشم . ايندفعه فرق ميكنه . دست به دامن بابا شدي بابا بيا مامانو بيدار كن .بلند داد بزن زهرا بيدار بشه . و بعد از اينكه سعي كردي با دستت چشمو باز كني ديدي نميتوني و منم خيلي سعي كردم تكون نخوردم .بالاخره گفتي بابا بيا مامان مرده . بابا اومد بالاي سرم . بازم گفتي مامان بيدار نميشه . اخه حالا چيكار كنيم ببريمش زندان بابا جون گفت زندان چرا ؟ خب اخه مرده . منم كه خنده ام گرفته بود ولي خودمو كنترل كردم . بيا بيا ديگه ببريمش
يه دفعه گفتي اخههههههههه سنگينه چيكار كنيم .
كه ديگه من خنده ام گرفت واقا فهميد الكي بوده . وگرنه خيلي دوست داشتم بدونم ديگه ميخواد با من چه كارهايي بكنه اين فسقلي .