روزهاي عيد
سلام اول از سفره هفت سين شروع ميكنم عشق مامان تو چيدن كمك كردي تو رنگ كردن صدف و تخم مرغ ها حسابي كمك كردي . البته بعد از كمك تو يك ساعتي بايد تميز كاري ميكردم هم خونه و هم سرو صورت تو فسقلي رو ميشستم . و اينكه عاشق سماغ بودي و نصف سماغ كه داشتيم با قاشق خوردي و ول كن نبودي تا كه عصباني شدم . و دو تا ماهي خريده بوديم كه خودت انتخاب كرده بودي و به اقاي فروشنده ميگفتي يه دونه سرخ بده . يه روز مونده به عيد ديدم خيلي ساكتي و جلوي چشم نيستي فهميدم يه كاري كردي . صدات كردم با ناراحتي گفتي سيم رو انداختم تو ماهي . (سيم رو با ابر ظرف شويي انداخته بودي تو ماهي وبه اون سفيد كننده زده بودم يكي از ماهي كوچولو ها مرد و من گفتم مامان جون دوستشو كشتي الان تنهاس خيلي ناراحت شدي و گريه كردي و مجبور شدم دو تا ديگه ماهي بخرم ولي نميدونم چرا اون دو تاي بعدي مردن ولي اولي هنوز زنده اس .
موقع سال تحويل خانه خودمون بوديم و سه نفري كنار هفت سين بوديم . بعد رفتيم خونه عزيز و حاج اقا و بعد خونه مامان و باباي من و بعد عيد ديدني شروع شدو خونه فاميلا رفتيم . تو روز قبل از عيد سرما خورده بودي و من دارو بهت ميدادم و چند روز اول عيد كلافه بودي .و روز چهارم منم سرما خوردم و بعد از خوب شدن من بابا جون مريض شد . و ما تعطيلات جايي نرفتيم . اكثرا خونه بوديم و بي حال .ولي خوب هوا هم كمي سرد بود و ترجيح ميداديم خونه باشيم .
حالا يه كم از شيرين زبوناي عزيز دلم بگم
با هفت سين كه چيده بوديم كار نداشتي نه يه دونه اجيل بخوري يا يه دونه شيريني خوردي و من حسرت ميخوردم و به عوض اينه اينا رو قايم كنيم سماغ رو برداشتم .
چون تو عاشق شكلات هستي و چند روز اول خورده بودي بدنت بيرون زده بود و خارش داشت . و ما هم براي پذيرايي شكلات كاكائويي خريده بوديم و توام ديده بودي گفتيم شكلات رو داديم عمو برد و تو باور كردي . فرداي اون روز يه كاكائو پيدا كردي و دادي به من وگفتي مامان جون اينو قايم كن عمو نياد ببره بعدا بخوريم .
وقتي مهمون ميومد ميخواستي قضيه ماهي ها رو تعريف كني ولي نميتونستي . (بالا قضيه ماهي رو نوشتم )ميگفتي ما يه دونه ماهي داريم دو تا نداريم .
رفته بوديم خونه پسر خاله بابايي عيد ديدني . اونجا نوه خاله بابا شكلاتارو با ظرف برداشت برد . امير علي اروم در گوش من گفت مامان ني ني شكلاتارو برد حالا من چي بخورم
يه روز لباساتو خيس كرده بودي موقع دست شدن گفتم مامان بازم خيس كردي گفتي مامان تو نگران نباش
موقع ظهر ميخواستم يه كم بخوابم ميگي مامان هزار بار گفتم كه چشماتو نبند
شب داشتي اسمها رو ميگفتي دينا نيما عمو ابراهيم عمو اسماعيل اون خانمه
برگشتم ديدم تخم مرغ سفالي رو برداشتي يه سكه روش گذاشتي داري نظر ميگيري براي خودت (بچه ها از بزرگترا خيلي زود ياد ميگيرن ). من اكثرا تخم مرغ براش ميشكونم يا اسفند خيلي دود ميكنم . شايد بگيد خرافات ولي خوب از چشم نظرخيلي ميترسم.
اين روزا عاشق ماه تو آسمون شده و دائم دنبال ماه ميگرده و ميگه بياد خونهمون و وقتي ميبينه حتما بايد به ما نشون بده . منم بهش ميگم مامان جون ماه خوشگله ميگه داره ميگم ماه روي زمين رو ديدي اونم خوشگله ميگه كجاس ميگم امير علي ديگه .
اينم پروانه كه امير علي كشيده
اينجا هم عصر روز 13 بدر باغ حاج آقا بوديم و اونقدر بازي و شيطوني كرده بود كه داشت از خستگي خوابش ميبرد .
عزيز دلم من عاشقتم