شعرها و قصه ها
اولين شعر
تاب تاب خدا منو نندازي اگه منو بندازي بغل بابام بپرم بغل مامانم بپرم(بندازي)
دومين شعر
خرگوش من چه نازه گوشاش چقدر بلنده (درازه) ميخوره برگ كاهو ميدوه مثل اهو
شعر سوم
آقاي راننده
چشاتو ببند (اينو نميدونم از كجا ياد گرفته و اضافه ميكنه به شعر )
يالله بزن به دنده ميخوام برم تلويزيون بشم همكار مجري
بگم و بخندم و شادي كنيم
اما قصه جك و لويباي سحر آميز
يكي بود يكي نبود بچه هاي نازنين غير از خداهيچكس نبود زير گنبدكبود يه پسر بود اسمش دك (جك ) بود . يه روز مامانش گفت ببر گاو بشوش (بفروش ) غذا بخر . جك گاو برد يه مرد بهش گفت گاو بده به من من به تو يه لويباي سحر اميز ميدم . جك از لوبيا رفت بالا رسيد به يه خونه بزرگ . به خانم گنده گفت به من غذا ميدي . مامان اقا غوله بهش گفت برو تو بخاري قايم شو . اقا غول اومد غذا خورد و خوابيد .جك يه كيسه پول برداشت و رفت پايين داد به مامانش و بعد كيسه تموم شد . ودوباره جك رفت بالا و چنگ اقا غوله رو برداشت ( عشق من نميدونه چنگ چيه و درك نميكنه چنگ داد بزنه )چون ميگه آقا موشه ميگه اهاي اقا غوله منو دارن مي دزدن .و اقا غوله بيدار ميشه و مياد دنبال جك . جك با تبر ميزنه لويبا ميشكنه اقاغوله ميافته ميميره .
از فيلم شنگول و منگول هم اين يه تيكه رو ياد گرفته
خربيار و باقالي ببر
جك هم ياد گرفته
ميگه يه روز يه گوجه فرنگي از خيابان رد ميشه ماشين از روش رد ميشه رب ميشه بعضي وقتم ميگه خورشت ميشه .