داستان ادامه دار تولد
سلام چند روز پيش كه گفتم تولد نيما جون بوديم تولد رفتن همان و فكر تولد امير علي همان و داستان همچنان ادامه دارد..............
ساعت دوازده شب ميگه كيك بگيريم و جشن بگيريم و شمع بگيريم ميگم بهش ميگم مامان جون الان مغازه بسته اس ولي قول ندادم بگيرم .فردا صبح رفتيم بيرون ميگه مامان شمع بگير ميگم چشم ميگيرم قرمز بگير خلاصه رفتيم شمع براي هفت سين بگيرم مغازه شمع فروشي پر بود از شمعهاي خيلي قشنگ و حتي حيوانات . خانم گفت امير علي شمع موش يا گربه بگير ميگه نه اينا عروسكن من شمع ميخوام و هر شمعي نشون داديم نخواست . حالا انتخاب امير علي رو ببينيد كه اصرار اصرار من اين شمع رو ميخوام .
حالا شما دوستاي عزيزم بگيد من براي اين شمع چه كيكي بگيرم . تازه كيك زنبور كه كله بن تن باشه .تازه مامان جايزه هم ميخوام منظورش كادو هستش .
خلاصه شمع رو گرفتيم از مغازه اومديم بيرون ميگه مامان مغازه بازه بريم كيك بگيريم .اخه مشكل ما اينه كه امير علي به خامه هم حساسيت داره ولي اون روز رو با چند سيخ جيگر گذرونديم .
فكر كنم داستان ادامه داشته باشه