تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

تخيل بالاي هنرمند باهوش من

  امير علي من  به نقاشي علاقه داره ودوست داره براش نقاشي بكشم . بعضي وقتها شايد باورتون نشه مثلا ميگه شرك بكش يا آقا گرگه يا اره ماهي و............ خوب منم نقاشيم زبد نيست و ميتونم براش بكشم و حوصله شم دارم براش ميكشم .ولي واييييييييييييييي وقتي كه گير ميده شرك ميكشم ميگه بازم شرك بكش  و ده تا ميكشم ميگه بازم بكش .ولي براش ميكشم . خودمم دوست دارم و اينم بگم بعضي  وقتا كلافه ميشم از تكراري كشيدن . البته الان يه كم راحت شدم چون خودش داره نقاشي ميكشه بذاريد براتون تعريف كنم ببينيد تخيلش چقدر بالاست عزيز من اول ميگه دفتر بيار.  ميارمم براش  .  بعد مداد رنگي و مداد تراش ميخواد.مداد رنگي تر...
6 آبان 1391

دو حمام متفاوت

        اين  عكس  پسرك  شيطونك  براي حدودا 8 ماهگي   تو حمومه .ببينيد چقدر كنجكاو نگاه ميكنه به دوش آب و با كمي شيطوني و همزمان ترس .                                                                                                                                  ...
6 آبان 1391

ياد ايام

  پسرم  تمام دارو ندار زندگيم  تو اين پست ميخوام چن تا از عكساي بچگي خودمو با بابايي بذارم . چند روز پيش البوم نگاه ميكردم اين عكسا رو ديدم .وقتي نگاه ميكردم ديدم عمر چقدر زود ميگذره . بايد قدر لحظه لحظه عمر رو دونست . و نميشه به عقب برگشت . وقتي اينا رو ميبينم دوست دارم از لحظه لحظه زندگيت عكس بگيرم و برات نگه دارم تا وقتي بزرگ شدي ببيني و لذت ببري .من دوست داشتم اميرم تپلي بشه مثل بچگي خودم . ولي خوب تنش سلامت باشه .                                                      &nb...
30 مهر 1391

عشق من خيلي نازك دله و من نميدونم خوبه يا بده ؟

  فرشته من خيلي دل نازكه . خيلي احساساتيه . عشق من وقتي اذيت ميكنه و من دعواش ميكنم از اينكه دعواش كردم ناراحت نميشه از اينكه من ناراحت شدم گريه ميكنه و تا وقتي بهش لبخند نزنم اروم نميشه . اين بار وقتي مهمون داشتيم و پشت سر مهمونا گريه ميكرد بره و نذاشتم و ادامه داد و گفت منم با بابايي برم بيرون و من وقتي ميذاشتمش تو ماشين گفتم بچه بدي شدي . گريه اش بدتر شد و به حدي كه بابايش بهم گفت بهش بخند و اشتي كن و باي باي كن و بخند تا اروم بشه . وقتي بهش خنديم ديگه گريه نكرد ولي بيرون همش هق هق ميكرده و دلش پر بوده هنوز . و يا يه روز پسر عموش اونو ميزد و اميرم الهي فداش بشم رفته بود بهش ميگفت قهر نكنيا و اونو بوس ميكردبا گريه . و اگه...
21 مهر 1391

قصه گو

سلام  مثل اينكه قضيه جديه فكر نميكردم پاييز اينقدر روم تاثير بزاره و باروم نميشه اينقدر بي جنبه بوده باشم ولي خوب اين چند روز اصلا حس نوشتن نداشتم و خبر خاصي هم نبود بازم مثل هميشه امير علي و سي دي و امير علي و كتاب . ولي يه چيز جديد ياد گرفته و اون كتاب خوندن و قصه گوييه .      روزي حدودا دو ساعتي امير علي كتاب قصه ميخونه اونم كتاب شنگول و منگول و شخصيت اصلي طبق معمول آقا گر گه اس . اگه بدو نيد چقدر شيرين ميخونه . اول كتاب باز ميكنه خودشو ميچسبونه به من تا مطمئن باشه من گوش ميدم و شروع ميكنه:          هدكي (يكي) بو د و هدكي آقا گرگه بود در ميزنه  ارد ميخره و دستاش...
16 مهر 1391

روز قدم گذاشتن فرشته ي مامان وبابابه زمين

  تواين روز طلايي تو اومد ي به دنيا     وجود پاكت اومد تو جمع خلوت ما  تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز   از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا    امروزبهترين روز زندگي من وباباست .امروز فرشته ي ما به دنيا اومد بهار زندگي ما روز يكشنبه  دوازده اريبهشت سال 1389 ساعت 9 : 10 صبح در بيمارستان دهخدامتولد شد.البته اين وروجك اولش ما وهمه دكتر ها رو خيلي ترسوند چون گريه نكرده بود وبه دستگاه منتقل شده بود. تمام خانواده نگران بودن ولي خدا رو شكر به خير گذشته بود وبعد از يك ساعت به پيش ماماني منتقل شدي.  با وجود اينكه در د زيادي داشتم دوست نداشتم چشم از...
15 مهر 1391

امير علي لپو

  ميدونيد من وقتي به دنيا اومدم 2900 گرم وزن داشتم و قدم 49 سانت بود . ولي كم كم وزن اضافه كردم .خيلي قلنبه نبودم ولي دو تا لپ آويزون داشتم و بخاطر همين عمو اسماعيل اسممو گذاشته بود امير علي لپو.           واي كه چقدر خوردني لپاي عشقم                               ...
15 مهر 1391